زیر صفر SubZero

رازهای موفقیت Life Style

زیر صفر SubZero

رازهای موفقیت Life Style

نوروز ۹۱ مبارک

زکوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد از مدد خواهی، چراغ دل بر افروزی
                                             

                                           نوروز مبارک
 

دموکراسی Democracy

دموکراسی یعنی... 

می تراود مهتاب

می تراود مهتاب  

       می درخشد شب تاب    

          نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک  

غم این خفته ی چند  

                              خواب در چشم ترم می شکند  

نگران با من استاده سحر  

صبح می خواهد از من 

        کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را 

بلکه خبر 

در جگر لکن خاری 

            از ره این سفرم می شکند 

نازک آرای تن ساق گلی 

              که به جانش کشتم 

                            و به جان دادمش آب 

ای دریغا به برم می شکند 

    دست ها می سایم 

            تا دری بکشایم  

                         برعبث می پایم  

           در و دیوار به هم ریخته شان 

       بر سرم می شکند. 

می تراود مهتاب 

        می درخشد شب تاب 

                 مانده پای آبله از راه دراز 

بر دم دهکده مردی تنها 

            کوله بارش بر دوش 

  دست او بر در می گوید با خود: 

غم این خفته ی چند 

            خواب در چشم ترم می شکند. 

 

   *نیما یوشیج*

 

درخواست کوروش کبیر

روزی کوروش در حال نیایش با خدا گفت:خدایا به عنوان کسی که عمری پربار داشته و جز خدمت به بشر هیچ نکرده از تو خواهشی دارم.آیا میتوانم آن را مطرح کنم؟خدا گفت:البته!
_از تو میخواهم یک روز،فقط یک روز به من فرصتی دهی تا ایران امروز را بررسی کنم.سوگند میخورم که پس از آن هرگز تمنایی از تو نداشته باشم.
_چرا چنین چیزی را میخواهی؟به جز این هرچه بخواهی برآورده میکنم، اما این را نخواه.

_خواهش میکنم.آرزو دارم در سرزمین پهناورم گردش کنم و از نتیجه ی سالها نیکی و عدالت گستری لذت ببرم.اگر چنین کنی بسیار سپاسگذار خواهم بود و اگر نه،باز هم تو را سپاس فراوان می گویم.

خداوند یکی از ملائک خود را برای همراهی با کوروش به زمین فرستاد و کوروش را با کالبدی،از پاسارگاد بیرون کشید.فرشته در کنار کوروش قرار گرفت.کوروش گفت: ((عجب!اینجا چقدر مرطوب است!)) و فرشته تاسف خورد.

_میتوانی مرا بین مردم ببری؟میخواهم بدانم نوادگان عزیزم چقدر به یاد من هستند.

و فرشته چنین کرد.کوروش برای اینکار ذوق و شوق بسیاری داشت اما به زودی ناامیدی جای این شوق را گرفت.به جز عده ی اندکی،کسی به یاد او نبود .کوروش بسیار غمگین شد اما گفت:اشکالی ندارد.خوب آنها سرگرم کارهای روزمره ی خودشان هستند.فرشته تاسف خورد.
در راه میشنید که مردم چگونه یکدیگر را صدا میزنند:عبدالله!قاسم!...


_هرگز پیش از این چنین نام هایی نشنیده بودم!!!


فرشته گفت:این اسامی عربی هستند و پس از هجوم اعراب به ایران مرسوم شدند.


_اعراب؟!!!


_بله.تو آنها را نمیشناسی.آخر آن موقع که تو بر سرزمین متمدن و پهناور ایران حکومت میکردی،و حتی چندین قرن پس از آن،آنها از اقوام کاملا وحشی بودند.


کوروش برافروخت: یعنی میگویی وحشی ها به میهنم هجوم آورده و آن را تصرف کردند؟!پس پادشاهان چه میکردند؟!!!
فرشته بسیار تاسف خورد.
سکوت مرگباری بین آنها حاکم شده بود.بعد از مدتی کوروش گفت:تو می دانی که من جز ایزد یکتا را نمی پرستیدم.مردم من اکنون پیرو آیینی الهی هستند؟


_در ظاهر بله!


کوروش خوشحال شد: خدای را سپاس! چه آیینی؟


_اسلام


_چگونه آیینی است؟


_نیک است


وکوروش بسیار شاد شد. اما بعد از چندین ساعت معنی در ظاهر بله را فهمید .........


_نقشه فتوحات ایران را به من نشان می دهی؟ می خواهم بدانم میهنم چقدر وسیع شده.
وفرشته چنین کرد.


_همین؟!!!


کوروش باورش نمی شد. با نا باوری به نقشه می نگریست.


_پس بقیه اش کجاست؟ چرا این سرزمین از غرب و شرق و شمال و جنوب کوچک شده است؟!!!


و فرشته بسیار زیاد تاسف خورد.


_خیلی دلم گرفت ، هرگز انتظار چنین وضعی را نداشتم. میخواهم سفر کوتاهی به آنسوی مرزها داشته باشم و بگویم ایران من چه بوده شاید این سفر دردم را تسکین دهد.


فرشته چنین کرد، تازه به مقصد رسیده بودند که با مردی هم کلام شدند.پس از چند دقیقه مرد از کوروش پرسید:راستی شما از کجا می آیید؟ کوروش با لبخندی مغرورانه سرش را بالا گرفت و با افتخار گفت:
ایران!
لبخند مرد ناگهان محو شد و گفت : اوه خدای من، او یک تروریست متحجّر است!
عکس العمل آن مرد ابدا آن چیزی نبود که کوروش انتظار داشت. قلب کوروش شکست.


_مرا به آرامگاهم باز گردان.

ود: اما هنوز خیلی چیزها را نشانت نداده ام، وضعیت اقتصادی، فساد، پایردن .............
کوروش رو به آسمان کرد و گفت: خداوندا مرا ببخش که بیهوده بر خواسته ام پافشاری کردم، کاش همچنان در خواب و بی خبری به سر می بردم.      و فرشته گریست

سیزده بدر

  آفرینش در ایران باستان و مسئلهً نخستین بشر و نخستین شاه و دانستن روایاتی دربارهً کیومرث حائز اهمیت زیادی است. در اوستا چندین بار از کیومرث سخن به میان آمده و او را اولین پادشاه و نیز نخستین بشر نامیده است. گفته های حمزه اصفهانی در کتاب سنی ملوک الارض و انبیاء و گفته های مسعودی در کتاب مروج الذهب جلد دوم و بیرونی در کتاب آثار الباقیه بر پایهً همان آگاهی است که در منابع پهلوی وجود دارد. مشیه و مشیانه که پسر و دختر دوقلوی کیومرث بودند روز سیزده فروردین برای اولین بار در جهان با هم ازدواج نمودند. در آن زمان چون عقد و نکاحی شناخته شده نبود آن دو به وسیله گره زدن دو شاخه پایهً ازدواج خود را بنا نهادند. این مراسم را بویژه دختران و پسران دم بخت انجام میدادند و امروز هم دختران و پسران برای بستن پیمان زناشویی نیت می کنند و علف گره می زنند. این رسم از زمان کیانیان تقریباً متروک شد ولی در زمان هخامنشیان دوباره شروع شده و تا امروز باقی مانده است. چنانکه در بحث جشن نوروز اشاره شد کردهای ایران و عراق که زرتشت را از خود می دانند روز سیزدهم فروردین را جزو جشن نوروز به حساب می آورند...  

  

خانواده ها در این روز به صورت گروهی و گاه چند خانواده با هم غذای ظهر را آماده کرده و نیز آجیل ها و خوردنی های سفرهً هفت سین را با خود برداشته، به دامان صحرا و طبیعت می روند و سبزهً هفت سین را با خود برده و به آب روان می اندازند. به دامن صحرا رفتن، شوخی و بازی کردن، دویدن، تاب خوردن و در هر حال جدی نبودن، از سرگرمی ها و ویژگی های روز سیزده است. گره زدن سبزه، به نیت باز شدن گره دشواری ها و برآورده شدن آرزوها، از جمله بیرون کردن نحسی است. این باور، معروف است که " سبزه گره زدن " دختران " دم بخت "، شگونی برای ازدواج و همسر یابی، می باشد. در فرهنگ اساطیر برای رسم های سیزده بدر، معنی های تمثیلی آورده :  شادی و خنده در این روز به معنی فروریختن اندیشه های تیره و پلیدی، روبوسی نماد آشتی و به منزله تزکیه، به آب افکندن سبزه های تازه رسته - نشانه دادن هدیه به ایزد آب یا " ناهید " و گره زدن سبزه برای باز شدن بخت و تمثیلی برای پیوند زن و مرد برای تسلسل نسلها، رسم مسابقه ها به ویژه اسب دوانی - یادآور کشمکش ایزد باران و دیو خشکسالی است. 

 

...دخترا و پسرا دم  بخت یادشون نره سبزه گره بزنند...  

با آرزوی موفقیت و کامیابی