دلم بعد از سالها نوشتن می خواست.دلم می خواست می اومدم می گفتم هی سلام .دوستان زندگی را ببوسی پ
چطورید
اما بعد از سالها اومدم طاقچه خاک گرفته صفحه امو بتکونم و بگم بعد چندین سال من هنوز هستم. تو چی هنوز هستی؟
دلم بعد از سالها نوشتن می خواست.دلم می خواست می اومدم می گفتم هی سلام .دوستان زندگی را ببوسی پ
چطورید
اما بعد از سالها اومدم طاقچه خاک گرفته صفحه امو بتکونم و بگم بعد چندین سال من هنوز هستم. تو چی هنوز هستی؟
خاطرات از ادمها رد نمی شوند.تنها شکندی می شوند ته ته حلقت. راه بلد باشند خودسر راهشان را می گیرند می ایند پشت پلکهایت و منتظر می شوند.منتظر می شوند تا بخندی که بیچاره ات کنند. که غرقت کنند .خاطرات از ادمها رد نمی شوند فقط خنجر به دست می ایستند رو به رویت تا بکوبند توی سینه ات .که تمام قلبت را به قتل برسانند.بدبختی اینجاست که هیچ دادگاهی هیچ جای دنیا انها را به قتل عمد متهم نمی کنند.
هوای این شهر بی پیرم پیر ادمو در می اره دستامو مشت می کنم انگار دست تویی که نیستی را محکم گرفته ام و زیر بارون راه می افتم با لبخندی کچکی به تمام انهایی که دست در دست هم راه می روند نگاه می کنم انهایی که شاید تویی باشند که من نمی شناسم .اروم سرمو می اندازم پایین به خودم تشر می زنم و دست تویی که نیسی رو محکمتر می گیرم راستی چرا فقط این منم که دستت را محکم فشار می دهم ؟عین کسی که اخرین شات مشروبشو به سلامتی دشمنش خورده تلو تلومی خورم و راه می رم .خوبی بارون اینکه تویی که نیسی نمی فهمی دارم گریه می کنم راستشو بذار بگم یادم نمی اد تو این بیست و چند سال چروک خورده نونم نازک شده باشه.نمی گم همیشه خدا تو روغن بوقلمون تیلیتش کردیم اما پیازم قاتوقش نکردیم اما امان از غمی که همیشه قاتل جانم بود.غمی که همراه با ته مانده ای خون گرم مثل کشک وسط برگی شکلی که همه دنیا به نام قلب می شناسندش اما برای من شده بود مشکی که نگذارد انچه از احساسم مانده ته نشین شود تکان خورده
/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}
ارومم و این ارامش عذاب اورده .یعنی چیزی توی دنیای کوچیک و سیاه سفید من نیست که بخواد شوقی ایجاد کنه و این عذاب اوره.
این جمله یعنی یه سقوط صفر تا صدی .این دقیقا وصف حال این روزای ادمای مهربونه .اونقدری شکنجه اشون می دیم تا در را روی قلبشون ببندن تا از بالا ترین نقطه احساسشون بپرن اونقدر ازار می بینن تا خودشون ازار دهنده شن .سخت می شن بی رحم می شن و هیچ کسی دیگه این که روزی اونا اونقدری مهربون بودن رو باور نداره
خودمون می کنیم .پس گلابه نداشته باشیم