زیر صفر SubZero

رازهای موفقیت Life Style

زیر صفر SubZero

رازهای موفقیت Life Style

ماه من

وقتی که آمدی، نیمرخم کامل شد. دیگر از آوار سایه ها نمی ترسم، که شبم از امروز به قدوم تو نورباران شد! تاریکی را می شناختم چرا که در دوری از تو در شبهای انتظار، وجب به وجب سیاهی را اندازه گرفته بودم و در پرتو بر دیدارت دریافتم که ترس ها را ارتفاعی نیست! ماه من! وقتی که تو آمدی دیدم که دریا از اندیشه های پر از مهر تو به جوش آمد، و طبیعت با آهنگ منور ورود تو خود را دوباره شناخت، امواج به رقص آمدند و مرغان دریایی در آشیانه هاشان به آرامی خفتند.

وقتی که آمدی، نیمرخم کامل شد. دیگر از آوار سایه ها نمی ترسم، که شبم از امروز به قدوم تو نورباران شد! تاریکی را می شناختم چرا که در دوری از تو در شبهای انتظار، وجب به وجب سیاهی را اندازه گرفته بودم و در پرتو بر دیدارت دریافتم که ترس ها را ارتفاعی نیست! ماه من! وقتی که تو آمدی دیدم که دریا از اندیشه های پر از مهر تو به جوش آمد، و طبیعت با آهنگ منور ورود تو خود را دوباره شناخت، امواج به رقص آمدند و مرغان دریایی در آشیانه هاشان به آرامی خفتند. ماه من! وقتی تو آمدی دلم به رویت خندید! اندوه تنهایی ام در زلال چشمه های نگاهت خود را شست و سحر و جادوی حضورت مرا به یاد آورد. تو را وقتی یافتم که تمام حجره های دلم به عطر نام تو معطر شدند و نفس نفس،حضورت را با دم و بازدم حس می کردم و به خاطره جان می سپردم! تو در شبستان خیالم نازل شدی! طعم دعاهای اجابت شده ام بودی، مثل نماز صبح، اول روشنی و آغاز تبم بودی. از پشت پرده لرزان اشکهایم، دیدی که قابل بودم پس به حریم خلوتم پا گذاشتی! وقتی تو آمدی محتاج زیارت بودم. دلم هوای حرم داشت. روی باران تازه بر زمین پا گذاشتم تا از چشمهای ترم به شوق دیدارت گل ببارم! دیدی که کبوترهای حرم دل، چه معصومند بر سر هر سفره ای که به سخاوت گشوده باشند، بی دعوت مینشینند و یقین دارند میزبان عاشق است و من عشق را می شناختم! همان حس تازه رسیدن، که بی تاب بخشش بود! همان نوازشی که بر سر شاخه های لخت درختان، جا پای جوانه های مشتاق رویش را لمس می کرد. همان عطر آشنایی که دل زمستان را گرم می کرد.ماه من! وقتی تو آمدی، دیدی که من عاشقم! فریاد می زنم و کوچه های بارانی را از خواب بیدار می کنم.

ای همه ی من! کجا می گریزید؟! عشق سهم ماست! این دست را هر جا به سمتت جاودانگی را پیشکش می کند بگیر و رها مکن! ای همه ی من! چه بی تابی! بی تاب تر باش! تب کن و در تب بسوز! این لقمه های نور باید که حنجره ات را بسوزاند، تا نسوزی طعم گوارای عشق خنکت نخواهد کرد. ای همه ی من! به چه خیره شدی؟! ماه رخسارش را شاید که ببینی، اما خورشید نگاهش تو را محو می کند؟ اما نترس و محو شو تا آن سوی محو سمت بی سویش را پیدا کنی! ای همه ی من! دورتر از نزدیک باش تا گرمای حضورش اندک اندک جان جانت را لمس کند. اسیر نقش هایی که تو را می ربایند نشو، دلبست ریشه ها باش، مثل این درختان خاموش و زنده، حاضر باش و دم نزن تا به وقت حیرانی سبز و شکوفه بارانت کند!

ماه من! وقتی که تنهایی همه ی من مجالی شد تا تو را بیابم، وقتی سکوت شبانه ام فرصتی شد تا صدای قدم های نورانیت را بشنوم، وقتی دور از های و هوی مشغله ها بر قلبم فرود آمدی، از آن پس دریافتم که زندگی خط فاصله ایست از اینجا تا ابدیت، لحظه ها کوتاه نیستند و هر لحظه با حضور عشق عمری به بلندای عمر زمینیان دارد و قدرتی به عظمت خواستن و توانستن! پس از آن روز دریافتم که سخت سخت نیست، اگر تو نرم باشی! و هرگز سختی نمی تواند بر نرمی غلبه کند. دریافتم که عشق نرم است و می تواند بر هر کینه و عداوتی غلبه کند. مهربانی، نرم است و می تواند خشونت را مغلوب کند. صبوری نرم است و می تواند بر رنج پیروز شود.

پس از امروز دریافتم، زندگی معجزه حیات است. زندگی با کلمه های من ساخته می شود و هر کلمه ای ردپای معجزه ای است. پس می توانم زیبایی را با کلماتم بیافرینم. هر گاه کسی خشم داشت بدانم به نوازش و کلام مهرآمیزی نیازمند است؛ هر گاه کسی نومید بود به کلماتی که سپاس او را ابراز کنند محتاج است؛ هر گاه کسی حسد می ورزید نیاز دارد که دیده شود؛ اگر کسی شاکی و گله مند بود نیاز دارد شنیده شود؛ اگر کسی تلخ بود نیاز دارد مهربانی دریافت کند، و اگر کسی ستم می کند نیاز داشته دوست داشته شود؛ اگر کسی بخل می ورزد باید که بخشیده شود و همه ی این سایه ها در روح وروان ما نیاز دارند که عشق بر آنها چون باران ببارد، ببارد و ببارد.

ماه من! پس از امروز دریافتم که ضعیف به دنبال ضعیف می رود و هر دو به هم می آویزند چرا که هر دو به دنبال چیزی هستند که ندارند. به هم زخم می زنند و از هم بیزار می شوند. ضعیف نمی داند چگونه خود را دوست بدارد، پس به دنبال کسی است که او را دوست بدارد. اما قوی می داند که چگونه خود را دوست بدارد. حتی اگر مدتی تنها بماند، عاقبت کسی که قوی ترین است سوی او می آید. ماه من! از امروز دریافتم زیبایی را نمی توان حبس کرد، زیبایی در پی آشکار شدن و دیدن است، اگر خودت را حبس کنی یعنی زیبایی درونت را نمی شناسی اگر جرأت عاشق شدن و مهر ورزیدن نداری، یعنی نمی دانی چه جاذبه هایی در تو در انتظار ظهورند! پس به دنبال تپش های دلت پیش برو، و از هر اتفاق و حادثه زیبایی یاد کن از هم خوانی باد با آواز کلاغ ها، از فرو چکیدن قطره های آب، از ناودانی بر دیوار، از خطوط به هم پیوسته کف دست هایت، از ریشه های زنده در تن خاک، از هر تصویری که دیدن آن تو را حساس تر و لطیف تر می کند. از هر چه هست و دیده نمی شود! دیده می شود، گفته نمی شود، گفته می شود، و شنیده نمی شود! این گونه به زیبایی درون هدایت می شوی و زیبایی تو را به تپش های عاشقانه زیبایی هدایت می کند و سایه م ها را به پرتو نور مبارکش می زداید! ماه من! دلم تو را می خواهد. به ابرهایی که بر رخ زیبایت سایه افکنده اند حکم کن کنار بروند. می خواهم نیمرخت را با نیمه دیگرت کامل و تمام ببینم! تو را به دیدارت مأنوس کن! تو صدایم زدی! صدایت را شنیدم . این حجره های خالی دل، به نور امیدپر شده اند حالا همه وجودم شوق پرواز است. نور امیدت را بتابان به راه منتظران، به گم کرده راه ها، به دور از یار و دیارها.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد